خواهرونه

ساخت وبلاگ

زمان عین برق و باد داره میگذرهاتفاقات برامون پشت سر هم پیش میان...ناراحتی گله کردن رنجیدن حرف زدن حل کردن محبت کردن دل بستن کیف کردن...وقتی پیشمم حالم خوبه یه جور خوب واقعی یه آرامش خاصی که باعث میشه از دنیا کنده شم نگران هیچی حتی دیر رسیدن به خونه نباشم...وقتی کوچکترین توجه شو میبینم کیف میکنم وقتی اهمیت دادنشو میبینم وقتی تعریفاشو میشنوم قند تو دلم آب میشه انگار...برای منی که تجربه رابطه درستی نداشتم، آدمای مقابلم جوری رفتار میکردن که حس میکردم کمم که محبت امو نمیدیدن یا درمقابل خواسته های خودشون کمرنگ میدیدن حالا این رابطه بهشته چونکه طرفم حواسش به تک تک محبت ام  و مهربونی ای کوچیکم هس که بخاطرشون تشکر میکنه که  هرباربخاطر دیدنم تشکر میکنه حتی، که توقعی نداره مثل ادمای قبل حق به جانب نیس و باعث نمیشه از خودم فکرم معیارام شخصیتم دور باشم که خود خودمو میبینه و میپذیره واقعا بهشته...هربار که برمیگردم خونه اینقد حالم خوبه دلم میخواد همه دقیقه هارو مثل فیلم داشتم تا هی ببینم و غرق شم توش...امروز نشسته بود رو صندلی کناری یهو گیتارشو برداشت کج نشست جوری که بتونه گیتارشو دستش بگیره پشتش به من بود اون داشت میزد من داشتم کار میکردم یه برهه زمانی خوب و ایده الی بود که ادم دلش میخواس هیچوق قطع نشه تموم نشه + نوشته شده در  دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۸ساعت 1:32  توسط پیک زمستونی  |  خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 8 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 18:45

انگشت ای پام یخ کردن 

بدنم گرمه 

ساعت ۴/۵صبحه من هنوز بیدارم و نمیدونم چطوری قراره ساعت ۸/۵از خواب پاشم برم بیمارستان 

کل امروز سردرد داشتم و اندازه چندروز از تو تخت بودن خسته م

خواهرونه...
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:19

تا دیشب پر از حس دودلی و ناراحتی بودم از سکوت ای نابجاش از کم توجهی ش از نبودنش از ندیدنش پووووفحرف قرار برای جمعه شد  با لجبازی خواستم برنامه هاشو جابجا کنه و امروز عصر ببینمش ولی ظهر که گف حالش بده خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:19

راستش هیچوقت برام مهم نبود که طرفم فلان موقعیت و جایگاه اجتماعی رو داشته باشه ینی مثل خیلی از دخترا که میگن شوهرمون دکتر باشه استاد دانشگاه باشه رییس شرکت باشه نبودم...همیشه فکر میکردم مهم اینه شخصیت خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:19

یکشنبه جشن فارغ التحصیلی ورودی هامون بود و من هیچ حسی به این جشن نداشتم و هیچ علاقه ای به شرکت توش امشب تو صفحه یکی از همکلاسی ام یه عکس دسته جمعی تو حیاط دانشکده دیدم که فکر کنم دیروز که من نرفتم گرف خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 20:03

این روزا بیشتر از هروقت دیگه ای نیاز به نوشتن داشتم ولی ننوشتم حتی چندتا موضوع و تو ذهنم هی مرور کردم جمله هاش پشت سرهم ردیف شدن ولی بازم نه تو اکانت خودم تو تلگرام نه اینجا نقش نبست... تصمیم گرفتم ار خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 20:03

امروز اولین برخوردم با یه بچه سندروم دان بود یادمه پیش فرض ذهنی خوبی نداشتم همیشه فکر میکردم این بچه ها قابل کنترل نیستن ولی امروز محمدرضا بهم ثابت کرد که یه ذهنیت و جبهه, گیری کاملا اشتباه داشتم محمدر خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 20:03

امروز رفتم سایت پروژه مو ببینم  اول که مثل چندروز پیش خط مترو رو جابجا سوار شدم  بعدم بجای اتوبوس با مترو رفتم که پیاده روی کمتری کنم بخاطر گرفتگی کف پام منتهی نه تنها کمتر نبود بلکن خبلیییی بیشتر بود خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 20:03

یکساعت نشستم خیال,بافی کردم  رفتم تا مراسم عقد تو مسجد نصیرالملک و یه سفره با ترمه و ظرفای سفالی آبی و ساده و پر از حس خوب  بعدترش رفتم تو یه خونه قدیمی از همونا که تو محله مون پره حیاط دار طبقه اول ش خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 20:03

همیشه برام سخت بوده که کمکی از دستم بربیاد و انجام ندم پیشفرض ذهنی م انگار اینِ که اگر کسی کمک میخواد هرکاری میتونم براش بکنم ولی بارها از این ویژگی م ضربه خوردم بارها دور و نزدیک دوست و اشنا و خانواده بعد از کمک یا حس کردن وظیفمه یا اون لطف و کمک بزرگ رو کوچیک شمردن و حتی گاهی بی محلی کردن خیلی برام سخته و دردناکه این موضوع بعد هردفعه که از یه ادم نزدیک این ضربه رو میخورم کلی گریه میکنم از اون گریه هایی که به هق هق میفتم بعدش کلی غر به خودم میزنم و کلی بدوبیراه بار خودم میکنم و اخرش تصمیم میگیرم واسه اون ادم قدم از قدم برندارم تا متوجه بشه معذرتخواهی کنه یا دفعه بعد اصلاح کنه رفتارشو ولی دفعه بعد وقتی تو دقیقه نود مستاصل میاد سراغم بازاین ویژگی مزخرفم روشن میشه و حماقت میکنم و انجام میدم اخرین بار تو جمع چهارنفره باهام بد حرف زد هرچی دلش خواست گفت درحدی که افتادم به هق و هق و گریه درحدی که نمیتونستم یه کلمه حرف بزنم از خودم دفاع کنم بعدش تاشب سردرد فجیع داشتم و این سردرد تا سه روز ادامه داشت کلی با خودم اتمام حجت کردم که دیگه قدمی برندارم که کمکش نکنم تا بیاد معذرتخواهی یه هفته ده روز پای حرفم وایستادم و هرچی گفت هرچی به گوشم رسوند گفتم نههه ولی دوروز اخر که مستاصل دیدمش با کلی کار قروقاطی که از پس هیچکدومشون برنمیومدن باز حماقت و درسکوت کار کردن بعد که کارشون راه افتاد و تشکر کرد خواهرونه...ادامه مطلب
ما را در سایت خواهرونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2okhtari-az-delbarf بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:19